تاریخچه زبان آلمانی :
در دوران پیش مدرن ، حدود سال 1700 میلادی، سه تا لهجه اصلی تو اروپا وجود داشت؛
- یکی در امتداد مدیترانه غربی که یه زنجیره زبانی عاشقانه بود همونجایی که امروز شاهد گذار از ایتالیایی مدرن به فرانسوی استاندار هستیم.
- دومی یه زنجیره بزرگ زبانی تو شرق اسلاو بود که از بالتیک تا یونان و ترکیه کشیده میشد
- و سومی هم وسط این دوتا، پیوستار آلمانی رو داشتیم که از شمال و غرب میرفت و حلقه میزد به دریای شمال اروپا.
حالا این زبان های ژرمنی تقسیمات سنتی وکلی ای هم داشتن که میشد ژرمنی شرقی (گوتیک)، ژرمنیک شمالی (اسکاندیناوی و ایسلند) و ژرمنی غربی (بقیه چیزایی که میمونه). ولی اشکال این تقسیم بندی این بود که ژرمنی غربی زیادی متنوع و حتی متفاوت با هم دیگس در درون خودش، و اینجاست که همه چیز گیج کننده میشه. بعد حدود 1000 سال پیش اومدن ژرمنی غربی رو با تمرکز روی پیوستاری گویش هاش، تقسیم بندی کردن به 3 گروه:
- ژرمنی دریای شمالی یا ژرمنی اینگوائونی،
- ژرمنی وزر-راین یا ژرمنی ایستوائونیکی
- و ژرمنی البه ای یا ایرمینونیکی.
توی این تقسیم بندی، زبان انگلیسی متعلق به گروه اول و هلندی به گروه دومه؛ ولی پیوستار گویش تو آلمان امروزی شامل هرسه تاش میشه. البته چندتا طبقه بندی دیگه هم برای زبان های ژرمنی وجود داره که مثلا بر اساس تغییرات صدا یا اجداد و قبایل ژرمنی یا … هست.
ولی نکته مهم اینجا، اینه که آلمانی امروزی یه جریان بزرگ زبانی وسط این تفاوت گویش هاست که از ویژگی های مهمش تغییر صدای گویش های مختلفشه. این تفاوت گویش ها تو جنوب مثل اتریش و سوئیس به اوج خودش میرسه و وقتی به طرف دریای شمال میریم تقریبا ناپدید میشه. گویش های وسط این دو قسمت هم یه میزانی از تغییر رو نشون میدن.
البته همه اینا، وضعیت آلمان تا اوایل دوره مدرن بوده چون تو دهه 1800 دو برادر زبانشناس متعهد به جمع آوری و ضبط همه این گویش ها مشغول شدن اینجوری که از مردم خواستن هر چی داستان عامیانه بلدن براشون تعریف کنن.
بعد ازین زمان بود که یه استانداردی از گویش ها ظهور کرد که در خدمت تئاتر، اپرا، روزنامه و این امور بود. برعکس زبان هایی مثل فرانسوی و ایتالیایی که هر گویش خاص مربوط به یه منطقه بود، استاندارد آلمانی مختص هیچ منطقه خاصی نبود؛ ینی از ویژگی ها و کلمات همه استفاده میشد تا بوسیله بیشترین تعداد ممکن درک بشه.
این یکی از شباهت های تکامل زبان آلمانی با انگلیسیه که بیشتر مدیون گویش لندنی هست ولی کلی کلمه مثل ضمیرها از جاهای دیگه هم واردش شده.
کتاب مقدس لوتر هم تأثیر زیادی تو ایجاد استاندارد جدید داشت که با مدرن و کوچیک شدن جهان، به طور روزافزونی به زبان، ادبیات و آموزش آلمانی و حتی زندگی عمومی تبدیل شد.
و بالاخره انگیزه بیشتر برای استانداردسازی آلمانی؛ از اتحاد سیاسی آلمان به رهبری پروس یا همون بیسمارک تو دهه 1800 و ملت سازی فرهنگی فعال بعد از اون حاصل شد.
این یه تاریخچه مختصر از رشد و تغییرات زبان آلمانی بود ولی میدونین که هیچ زبانی نیست که توسعه و تغییراتش متوقف شده باشه؛ زبان آلمانی هنوز هم در حال توسعه و رشده.
بهترین روش ها برای یادگیری زبان آلمانی از اول:
یادگرفتن زبان آلمانی آسون نیست چون اساسا یادگرفتن هیچ زبانی آسون نیست و به تلاش و ثبات نیاز داره.
آلمانی یه زبانه، یه علم نیست؛ پس یادگرفتنش مثلا یاد گرفتن یه کلمه یا یه دستور زبانی و زمانی از اون، میتونه سرگرم کننده هم باشه، ولی واقعا هیچ راهی برای تسلط کامل کامل به زبان آلمانی وجود نداره. در واقع یاد گرفتن یه زبان مثل یاد گرفتن نواختن یکی از سازهای موسیقیه؛ نیاز به صبرو تمرین زیاد دارین تا به یه مرحله ای برسین و بعد با لذت بقیه راهو پیش میرین.
یکی از بهترین راه ها برای یادگرفتن «زبان» آلمانی، حتی بهتر از استفاده از بهترین کتاب گرامر و لیست واژگانی و برنامه درسی؛ اینه که یه دفترچه یادداشت همیشه همراهتون باشه که توش اون نمونه های کوچیک و کاربردی جدیدی که پیدا میکنید بنویسید. حتی خیلی ها معتقدن این مهم نیست که شما چندتا کلمه آلمانی حفظ باشین؛ این مهم تره که تو یه مکالمه بداهه و خودبه خودی میتونین چندتا سوال بپرسین یا جواب بدین.
یه راه خوب دیگه اینه که شما بیشتر روزنامه های آلمانی، مثل روزنامه اشپیگل یا هرکدوم دیگه رو، بخونید. این روش بهتر از خوندن مثلا یه قطعه ادبی کلاسیک یا یه کتابچه راهنماست. بعد برداشت هاتون رو تو یه لیست شخصی بنویسین مثلا بدونین کلمات جنسیت دارن، هر فعل سه تا زبون داره و …. . اگه برای خودتون فهرست کلمات ضروری تهیه کردین؛ این لیست باید بالای 15000 کلمه داشته باشه و به مدت 6 ماه روزانه روی این لیست با خوندن روزنامه و مطالب محاوره و رایج، کار کنید.
اگه یه دوست آلمانی بومی یا رادیو وتلوزیون هم داشته باشید؛ با گوش دادن بهشون شانس جاسازی دائمی اون کلمات تو حافظه بلندمدتون بیشتر میشه. بعد از این 6 ماه، شروع کنید به تعامل و محاوره با صحبت کننده های آلمانی، کار کردن روی گرامر، گوش دادن فعال و … . اگه کلمه هایی که به اندازه کافی سخت هستن رو انتخاب کنید بعد از یه مدت ازینکه میبینید چقدر تو آلمانی پیشرفته هستین، شگفت زده میشین.
روش یادگرفتن آلمانی با انگلیسی متفاوته. فقط گوش دادن براش کافی نیست ما حتما باید دستور زبان و قواعدش رو هم بدونیم چون یه قسمت خیلی مهم از آلمانیه تا جایی که خیلی از کسایی که آلمانی رو یاد گرفتن میگن گرامر براشون یه چالش بوده، گرامر آلمانی خاص همین زبانه مثلا جنسیت کلمه ها، ترتیب اونا تو جمله و … هم خیلی مهمه و میانبری هم براش وجود نداره.
میتونین از منابع آلمانی خوبی مثل دولینگو، وب سایت دویچه وله و یوتیوب هم استفاده کنید ولی هیچی جای تعامل و دوست یابی با آلمانی ها رو نمیگیره چون تلفظ و ذهنتون رو تو آلمانی ارتقاء میده.
شرکت تو دوره های زبان و کلاس های خصوصی آلمانی، معاشرت پرشور با آلمانی های بومی، استفاده از وب سایت های تعاملی آلمانی و اپلیکیشن های آموزش آلمانی تو موبایلتون، گوش دادن به کتاب های صوتی آلمانی و آهنگ های بومی تو اوقات فراغت یا رانندگی، حتی وقتی دارین زبان مادریتونو میشنوید وقتی فکری دراون مورد به ذهنتون میرسه به آلمانی بلند تکرارش کنید. و… راه های خوبی هستن.
بهتره تو بطن فرهنگ آلمانی زندگی کنید چون فرهنگ و زبان اون فرهنگ فامیل درجه یک هم هستن. تمرکز حین همه این کارها ضروریه چون تمرین بدون تمرکز اتلاف وقته. اگه دیدین موقع تمرین افکارتون سرگردونه به خودتون استراحتی بدین و دوباره شروع کنید. ازین دریغ نکنید که از کسی بخواین دوباره جلمش رو تکرار کنه سعی کنید تو این موارد خجالتی نباشین و هیچ فرصتی رو هم برای به آلمانی صحبت کردن از دست ندین.
اگه به زندگی تو کشوری که زبان مقصد شما در اون صحبت می شه دسترسی ندارید، پس فیلم تماشا کنین، کتاب بخونین، با مردم صحبت کنید، نامه بنویسید و اشتباه کنید. تا جایی که می تونید به اون زبان کار انجام بدین و میبینید که به هدفتون خواهید رسید.
بعضیا یه زبان جدید رو برای خود اون زبان یاد میگیرن که در این صورت کار آسونیه ولی اگه میخواین آلمانی رو مثلا برای گرفتن یه گواهینامه یا هدفی غیر از خود زبان آلمانی یاد بگیرید، کارتون کمی سخت تر میشه.
ویژگی های آموزش زبان آلمانی :
یادگرفتن نحوه صحبت کردن و نوشتن ویا حتی گرامر زبان آلمانی در سطح پایه اونقدرا هم کار سختی نیست و به راحتی ظرف چندماه تمرین روزانه بدست میاد. ولی بخاطر گرامر خاصی که زبان آلمانی داره، میشه گفت « آموزش زبان آلمانی نسبتا آسون و تسلط بر اون تقریبا غیرممکنه». گرامر آلمانی پیچیده هست چون دقیقه.
واج های آلمانی معمولا اونقدرا هم که تصور میشه سخت نیستن؛ یه مدت طول میکشه که شما بتونید صداهایی رو تولید کنید که قبلا عادت نداشتین مثل پایان نرم “ch” که مثلا آخر کلمه Ich وجود داره. گاهی لغت های آلمانی بلند و طولانی برای یادگیرنده مبتدی ترسناک بنظر میرسه ولی حتی یادگرفتن اینا هم اونقدر سخت نیست چون اینا صرفا ترکیب کلمات کوتاه ترن همونچیزی که بهش میگیم کلمات مرکب. به محض اینکه یه درک کلی از زبان آلمانی پیدا کردین این کلمه ها هم به راحتی معنی پیدا میکنن.
دشواری های زبان آلمانی:
اون چیزی که تو زبان آلمانی میتونه واقعا سخت باشه، دستور زبان آلمانیه که یخورده پیچیدس. چون خیلی از ساختار های گرامری بهم ربطی ندارن یا گاهی هم دیگه رو نقض میکنن (استثنا زیاد داره)، دلیلش هم اینه که سال 1800 همونطور که تو بخش تاریخچه براتون گفتیم، گویش های مختلف آلمانی با هم تلفیق شدن. گرامر آلمانی خیلی از انگلیسی دوره ولی خب زبان هایی هم هستن با گرامر پیچیده تر مثلا فنلاندی و روسی. شاید چند سال یا حتی دهه طول بکشه که گرامر رو در حد یه بومی یا یه سخنران ماهر آلمانی یاد بگیریم.
جنسیت تو خیلی از زبون ها برای کلمات و اشیاء وجود داره ولی خب مثلا جنسیت اسم ها تو اسپانیایی خیلی راحت تر از آلمانیه چون معمولا میشه بر اساس صدای کلمه و … حدس زد چی مذکره و چی مؤنث. تو آلمانی کلمات سه تا جنسیت دارن: مذکر، مؤنث و خنثی. این جنسیت ها باید درست همراه کلمه حفظ بشن و تشخیص و حدسشم کار خیلی آسونی نیست. ولی غیرعادی نیست که یکی سال ها آلمانی رو روان صحبت کنه وی هنوز گاهی جنسیت ها رو اشتباه بکار ببره.
یاد گرفتن زمان افعال تو آلمانی مثلا حال، گذشته و …، نسبتا آسونه.
تو آلمانی 4 حالت برای هر کلمه داریم:
nominative=subject
accusative=direct object
dative=indirect object
genitive=possessive
و حروف اضافه. برای یادگرفتن اینا پیشنهادمون بهتون اینه که فقط زیاد تکرار کنید، غوطه ور شدن و تکرار شما رو از این مرحله عبور میده.
تو آلمانی حروف اضافه ای وجود داره که حالت اسم یا ضمیری که بهشون ارجاع داده میشه رو تغییر میدن. مثلا حروف اضافه خاصی هست که در صورت تغییر مکان از حالت آکوزاتیو استفاده میکنن ولی اگه جای خودش بمونه از حالت داتیو استفاده میکنن (این مطلقاً ربطی به کارکرد واقعی حالات نداره، یعنی به این معنی نیست که یک اسم اگه متحرک باشه مفعول مستقیم و اگه نباشه مفعول غیرمستقیم هست). حروف اضافه ای هم وجود داره که همیشه مفعول هستن و الی آخر. رویکرد غوطه وری/ تکرار اینجا معجزه میکنه.
رعایت ترتیب کلمات هم تو آلمانی مهمه. اگه شما میخواین با یه بومی راحت صحبت کنید و اون حرفاتونو بفهمه باید درست رعایتش کنید.
زبان آلمانی یه زبان کاملا آوایی هست (برعکس انگلیسی) و وقتی شما به سه جنسیت هر کلمه و اینطور موارد عادت کنید، بقیه اش زیاد سخت نیست.
زیبایی های زبان آلمانی:
خب همونطور که میگن بهشت جاییه که مهندس هاش آلمانی باشن، قابل پیش بیینه که زبان آلمانی تو نامگذاری و دسته اشیاء خیلی دقیق هست.
آلمانی با فاصله زیاد، زایا و خلاق تر از بقیه زبان های اروپاییه؛ چون میتونه کلمات جدید که به راحتی قابل درک هستن رو به یه روش منطقی (و گاهی هم عجیب) با هم ترکیب کنه و ازشون کلمات طولانی رو بسازه که برای همه مردم قابل درک نیست درست مثل اسباب بازی لگو. مثل:
“Fussbodenschleifmaschinenverleih”
یا
“Rindfleischetikettierungsüberwachungsaufgabenübertragungsgesetz”
علاوه بر دقیق بودن، زبان آلمانی خیلی زبان خلاق و انعطاف پذیری هست. مثلا ساخت اسم مرکب رو درنظر بگیرین؛ تو آلمانی میشه مفهوم های جدید یا ایده های پیچیده رو به راحتی با ترکیب چند اسم بوجود آورد و اینجاست که آلمانی ها واژه های شگفت انگیزی دارن. مثلا:
Schadenfreude به معنی آسیب دیدن بخاطر لذت یا شادی، که برای توصیف آدمایی بکار میره که وقتی به خودشون صدمه میزنن احساس لذت میکنن.
Weltschmerz یا حس افسردگی و غم و در عین حال زیبا برای غم دنیا، درد جهان. برای توصیف موقعی که ادم یه تصور ایده آل از دنیا و زندگی تو ذهنش داره ولی میدونه که هیچوقت بطور فیزیکی و واقعی قرار نیست بهش برسه.
یا مثلا کلمات زیبایی مثل “Augenblick” برای توصیف بازه زمانی بین بسته شدن و باز کردن مجدد چشم.
میدونید که زبان مهمترین ابزار فکر کردنه و هرچی یه زبان دقیق تر و غنی تر باشه برای تفکر ما هم همین اتفاق می افته.
اسامی توصیفی و دقیقی داره. حتی موقع توصیف زیبایی های طبیعت یا احساسات انسانی میتونه به همون اندازه دقیق و مفهومی باشه که تو دنبال کردن یه فرآیند فکری عالیه. بخاطر همین میشه گفت بخاطر همینه که فلسفه و روانشناسی در زبان آلمانی بوده که به اوج خودش رسیده. اگه زیبایی، هنر و علم میخواین زبان آلمانی بخونین و همونطوری که اوج زبان فارسی غزلیات حافظ هست، اگه اوج زبان آلمانی رو میخواین گوته بخونین.
غیر از امکانی که تو آلمانی برای ساخت اسم های مرکب داریم، تمایز اسم ها بر اساس جنس و مصداق؛ آزادی شاعرانه ای به گوینده میده، البته با فرض اینکه روحیات شاعرانه دارید. مثلا بعضی مفاهیم تو زندگی روزمزره شاید زیاد استفاده نشن و سوررئال باشن، ولی تو شعر کاربرد دارن:
مثلا میخوایم بگیم «مرد سگ را نوازش کرد» یا « Den Hund streichelt der Mann »؛ بدون اینکه سگ مرد را نوازش کنه. چون حالت مفعولی، صرف متفاوتی رو نسبت به حالت اسمی نیاز داره پس به فاعل اجازه میده بطور واضحی از مفعول حذف بشه بدون اینکه ترتیب کلمات خاصی رو بطلبه و این یه ساختار انعطاف پذیری رو بوجود میاره که هم برای قافیه سازی و هم رسوندن تصاویر ذهنی تو شعر مناسبه.
خشن و زمخت بودن آوایی زبان آلمانی بیشتر برمیگرده به بلد نبودن این زبان، بیشتر کسانی که آلمانی رو یاد گرفتن گفتن که قبل از یادگیری بنظرشون زبان خشن و سختی بوده ولی بعد از یاد گرفتن تدریجی، آوای کلمات و جمله ها براشون خوشایند و نرم بوده و میشده مثل یه پازل از موسیقی بوده.
البته منظورمون این نست که اون قواعد و استثناهای عجیبش خیلی هم منطقیه، ولی یادگرفتن صحبت به زبان آلمانی بیشتر از اینکه یه حس مکانیکی و بی روح داشته باشه؛ بیشتر حس یه زبان موسیقایی و شاعرانه رو میده، گوته و شیلر یکی از شواهد این ادعاست.
زبان های آلمانی انقد زیاده که اگه از صدا و بیان یکیش خوشتون نیومد مطمئنا از صدای یکی دیگش خوشتون میاد: سوابی، باواریایی، آلمانی سوئیسی، پلاتدویچ، ساکسون، فریزی…
تنها مدلی از زبان آلمانی که شاید حق داریم اونو بی روح و دوست نداشتنی بدونیم، آلمانی مصنوعی آکادمیک هست. صحبت کردن به آلمانی کاملا استاندارد علمی مثل اینه که قبل از نوازش یه جوجه یا بچه گربه، دستکش بپوشین یا قبل از خوردن شیرینی زبونتونو با پارچه بپوشونید.
زبان آلمانی مثل تاریخ و فرهنگ آلمانه: بسیار غنی و هنوز هم در حال توسعه و شکوفایی.